محل تبلیغات شما



امروز سه شنبه است فرصت کردم دارم یادداشت میکنم

روز پنج شنبه تصمیم گرفتم برای کلاس حسابداری گلشن کیک درست کنم

بعد چون با مناسبت روز حسابدار شد تصمیم گرفتم کیک در رابطه با روز حسابدار باشه که به دوستام و استاد گلم تبریک بگم

با کمک پسر گلم ماشین حساب درست کردیم

عصر هم با کمکش خونه را جارو کشیدیم و بعدم براش باسلوق ژله ای درست کردم

چندتا از راحتیا را قلب کوچک قالب زدم یکیش را برداشتی گفتی مامان این برای منه و زود خوردی  

میگفتی مامان نبر برای دوستات من کیک ندارما ، گناه دارما

بعد بهت گفتم برای معلمم میبرم گفتی اونکه کویر بهم نارنگی داد

درسته کویر استادم باهات حرف زده بود و یک نارنگی بهت داده بود، همه دوستام خیلی تعریفت را میکردن میگفتن چقدر باادبه افرین تشکر کرد 

 


امروز غروب روز چهارشنبه است تاریخ22ابان ماه98

نزدیک 10روزی بیشتر است که کیانم سرما خورده و خوبم نشده ، تقریبا همگی هم از کنارش گرفتن

مادرجون، خاله فاطیما وخاله زیبا و مامانجون و از جمله خودم

امروز سوپ و قیمه شوروا پختم ،جاتون خالی خوشمزه شده بود

دیشب وقتی از سرکار رفتم خونه باکیانم بازی کردم وبعد اماده شدیم باباش ساعت8:40اومد رفتیم خونه مامانجون فاطی بقول کیانجونم

وقتی شب برگشتیم چون موقع و فصل انار بود ، درحال خوابی ازش چندتاعکس گرفتیم

تو بیداری که وروجکم نمیزاره ، مجبوریم به خوابی ازش عکس بگیریم یادگاری داشته باشه

چند روز تعطیل بودیم که یک شب خونه مادرجون ماندیم ,عکس های از اونروز

 


امروز خیلی تلاش کردم اما متاسفانه فرصت نکردم برای پسر گلم کیک بپزم، یخورده ام کیانم گلوش درد میکنه ترسیدم بوی پخت کیک اذیتش کنه

اما تصمیم گرفتیم شب خانه کودک ببرمش،شام بیرون بخوریم و خلاصه بهش خوش بگذره

دیگه هرکی ازت میپرسه کجا ببریم ، خانه کودک تو اولویته ، از همه جا بیشتر دوستش داری

اینم تعدادی عکس که اونشب ازت گرفتم اما امروز یکشنبه است(98/8/12)دارم برات یادداشت میکنم

 

 

بعدشم رفتم یک فلافل خوردیم، پسر گلم صبح تا الان غذا نخورده بود اما بیرون که اومدیم بهتر شد

 

این هفته دو روز تعطیل بودیم ، خیلی خوب بود یکروز تعطیل و یکروز استراحت ،خخخخ

روز سه شنبه تاریخ98/8/7 یکروز قبل از ماهگرد 23ماهگی پسر گلم رفتیم پارک ابشار حسابی خوش گذشت 

اینم تعدادی عکس از اونروز

 


روز25مهرماه98-پنجشنبه شب قراربود خاله زیبا بیاد شهرضا،اما متاسفانه پدرشوهرش حالشون خوب نبود ،نیومد وتصمیم گرفتیم فردا هم بریم عیادت و هم خاله زیبا را ببینیم

بعداز کارم من رفته خونه  مامانجون ،کیانم اونجا بود،حاضرش کردم بابایی که اومد رفتیم خونه مامانجون فاطی

عمه فریبا و زنموت اونجا بودن ،توام خیلی دلت براشون تنگ شده بود

فردا صبح بهمراه مامانجون وبابایی رفتیم خونه خاله زیبا

خیلی خاله زیبا و عمو شهرام را دوست داری ،اما مثل دفعه های قبلی نبودمتاسفانه بابا اقا شهرام مریض بود ن

شب غروب برگشتیم

فردا شنبه ،اربعین بودرفتیم شاه سیدعلی اکبر

خیلی حرم را دوست داری،خیلی قشنگم دعا میکنی،به یادگاری چندتا عکس ازت گرفتم 


امروز کیانم خیلی بدقلقی میکنه ، مامانجونم دیشب خیلی ترسانده بود واذیت کرده بود و چون عصر خاله فاطیما میره کلاس تعلیم رانندگی نمیاید پیش کیانم، به بابائی تماس گرفتم گفتم که برنامه ریزی کنه عصر ببردش مغازه

 

 

 

همین که به بابائی تماس گرفتم ،ازم خواستی گوشی تلفن را بگیری و صحبت کنی اما مامانم پیشمان شدم،بعداز صحبت چون دلتنگ بابایی بودی بهانه میگرفتی وخیلی بدقلقی کردی،اصلا صبحانه هم نخوردی

ناهار به همراه پسرگلم مرغ شکم پر درست کردیم

زمانیکه من مشغول درست کرد مخلوط مواد داخل شکم مرغ بودم ، شما هم مشغول بهم ریختن کابینتهای آشپزخانه بودی

 

 

وقتی مرغ را داخل جوجه گردان فر قرار میدادم کنارم نشستی نگاه میکردی

وقتی داخل فر میچرخید کنارش نشسته بودی و نگاه میکردی،میگفتی مرغ داره الاکلنگ میکنه وبعد تاب تاب عباسی را براش میخوندی

 


 صبح 14 مهر (یکشنبه )زود بیدارشدم  پلو گوجه با جوانه گندم جاتون خالی درست کردم و حدودساعت 9کیان را اماده کردم و بهمراه مامانجون رفتیم دنبال اقاجون که بریم دهاقان،برای یک زمین که اقاجون اونجا کار داشت(اولین دفعه بود که مامانی به تنهایی رانندگی میکرد و دهاقان میرفتیم)

بعد از اینکه اقاجون کارش انجام شد 4نفری رفتیم پارک دهاقان ناهار خوردیم  و بعدش کیانجونم حسابی تاب بازی و سرسره بازی کردولی حیف گوشی موبایلم حافظه اش پر بود نشد عکس یادگاری ازش بگیرم

وقتی برگشتیم شهرضا نیم ساعت رفتیم خونه مادرجون  و بعدش من خونه حاضر شدم بهمراه بابایی هردو سرکار رفتیم

خیلی پسرگلم بامزه و شیرین زبان شدی،هرکاری انجام بدیم نگاه میکنی وبعدش تکرارمیکنی

اما امروز هردوتایی تو خونه بودیم ، میگفتی بریم پارک، معلومه پارک دیروز بهت خوش گذشته عزیزدلم

امروز(دوشنبه15مهر) وقتی داشتی کارتون میدی ، یک شخصیت کارتونی که دوست داری میگی باز بیاد میگی بعدی نه

درحین تماشای کارتون :

 

منم میخندیدم، توام مدام میگفتی این نه

اهنگ های کودکانه با شعر را خیلی دوست داری، وقتی تلویزیون پخش میشه میرقصی 


 گاهی شعر میخونن بلد نیستی شعر های که بلدی میخونی

امروز خیلی شلوغ میکردی و بلند برای خودت حین بازی کردن میخوندی

ظهر که سفره را پهن کردم برای ناهار میگفتی اینطوری نه ، بابایی میگفت بزار ببینیم چه شکلی میخاد خلاصه اینکه پسر ورورجک مامان از الان ساز مخالفت میزنی


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

طلق مه شکن کاپرا طلق چراغ روی آینه کاپرا