محل تبلیغات شما

امروز کیانم خیلی بدقلقی میکنه ، مامانجونم دیشب خیلی ترسانده بود واذیت کرده بود و چون عصر خاله فاطیما میره کلاس تعلیم رانندگی نمیاید پیش کیانم، به بابائی تماس گرفتم گفتم که برنامه ریزی کنه عصر ببردش مغازه

 

 

 

همین که به بابائی تماس گرفتم ،ازم خواستی گوشی تلفن را بگیری و صحبت کنی اما مامانم پیشمان شدم،بعداز صحبت چون دلتنگ بابایی بودی بهانه میگرفتی وخیلی بدقلقی کردی،اصلا صبحانه هم نخوردی

ناهار به همراه پسرگلم مرغ شکم پر درست کردیم

زمانیکه من مشغول درست کرد مخلوط مواد داخل شکم مرغ بودم ، شما هم مشغول بهم ریختن کابینتهای آشپزخانه بودی

 

 

وقتی مرغ را داخل جوجه گردان فر قرار میدادم کنارم نشستی نگاه میکردی

وقتی داخل فر میچرخید کنارش نشسته بودی و نگاه میکردی،میگفتی مرغ داره الاکلنگ میکنه وبعد تاب تاب عباسی را براش میخوندی

 

خاطرات روز جمعه 98/9/15

16روز مانده به24 ماهگیش-الان پسر گلم فعلا تو ماهگرد 23ماهگیش هست

پنج شنبه ماهگر23 ماهگی پسر گلم

مرغ ,داخل ,هم ,صحبت ,گرفتم ,شکم ,بابائی تماس ,تماس گرفتم ,به بابائی ,هم مشغول ,مشغول بهم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

IRANIAN MOTION